تا به حال فرزندتان از شما پرسیده بین او و خواهر یا برادرش چه کسی را بیشتر دوست دارید؟ وقتی من 5 سال داشتم این سوال را از مادرم پرسیدم. او کمی فکر کرد و با لبخند گفت که «تو را بیشتر دوست دارم.» البته بعدش گفت که من همیشه بچه های بزرگتر را دوست دارم پس همیشه تو را بیشتر دوست خواهم داشت.
مسلما جواب او برای من بسیار بسیار خوشایند بود ولی با خودم فکر میکردم که این منصفانه است که مادرم من را بیشتر دوست داشته باشد؟ در هر صورت من هیچ وقت این مطلب را به خواهرم نگفتم. ولی سال ها بعد وقتی هر کداممان فرزند کوچکی داشتیم، به او گفتم که مادر به من چه گفته بود. اما او به جای این که ناراحت شود خندید و گفت که مادر دقیقا همین را به من هم گفته است با این تفاوت که به من گفته که بچه های کوچک را بیشتر از همه دوست دارد.
[arpw limit=”1″ cat=”10″]
مطمئنا مادر ما برای این که به هر کداممان این جواب را بدهد خیلی ریسک کرده است. بسیاری از روانشناسان نیز این روش را پیشنهاد نمی دهند. ولی به هر حال ما با این باور بزرگ شدیم که مادرمان ما را بیشتر از دیگری دوست دارد. این، اعتماد به نفس بی نظیری به ما داد؛ هر چند به هیچ وجه صادقانه نبود! ولی برای من از این که بگوید هر دویتان را به یک اندازه دوست دارم،مطمئنا بهتر بود!
من در آن لحظه واقعا متقاعد شده بودم که او مرا واقعا بیشار از هر کسی دوست دارد و این حرف به من احساس اعتماد به نفس و خاص بودن می داد که در نهایت بسیار مرا خوشحال می کرد و به من احساس ارزشمند بودن میداد. مطمئنا خواهرم نیز این احساس را کم و بیش تجربه کرده بود و هیچ کداممان نیز از این که مادرمان کداممان را بیشتر دوست دارد و آیا در گفته اش هر دویمان را به یک اندازه دوست دارد، حقیقت را گفته یا نه، آسیب ندیدیم.
طبق تحقیقاتی که انجام گرفته است، معمولا فرزندان کوچکتر هستند که در معرض مقایسه های اجتماعی قرار می گیرند و با برادر یا خواهر بزرگترشان مقایسه می شوند. برای همین است که معمولا فرزندان بزرگتر به این سوال که کدامیک پیش مادرشان عزیزتر هستنند، کمتر فکر می کنند.
معمولا فرزندان بزرگتر به نیش و کنایه های این که «چرا نمی توانی درست عمل کنی؟!» خیلی گوش نمی دهند. به همین علت ساده وقتی یک نفر دیگر هم به اعضای خانه اضافه می شود، بیشتر از بقیه اعتماد به نفس دارند.
خیلی زود کودکان حس می کنند که حتما در چشم پدر یا مادر یک نفرشان بهتر است و بهتر از دیگران عمل می کند و نمی تواند با این جمله مسخره هر دویتان را به یک اندازه دوست دارم کنار بیایند. اگر هم تلاش کنید که آنن ها را متقاعد کنید که به هیچ وجه این تساوی وجود ندارد، به هیچ وجه باور نخواهند کرد.
معلمان ابتدایی طبق تجربیات فراوانی که قبلا داشته اند، می گویند بعضی از دانش آموزان با ترفندهایی آن ها را به خود جذب کرده اند در حالی که بعضی از آن ها از اول تا آخر سال در لاک خودشان هستند.
در نتیجه بعضی از بچه ها هیچ وقت تلاش نمی کنند که بهترین فرزند والدینشان باشند. مثلا فرزند کوچک من دوست دارد تحصیلات آکادمیک داشته باشد تا توجه پدرش را جلب کند. در حالی که برادر بزرگترش که پنج سال دارد، بیشتر از هر چیزی داستان های من در زمان خواب را بیش از هر چیزی دوست دارد.
الان که خودم مادر شده ام بیشتر می توانم درک کنم که به هیچ وجه درست نیست که بگویم احساسم نسبت به دو فرزندم یکسان است. به هر دو احساس عشق دارم ولی هر کدامشان را به شکل ویژه ای دوست دارم. البته در این دو حالت عامل سن هم بسیار تاثیرگذار است. کودکان تا زمانی که نوزاد هستند، بسیار خوردنی و جذاب هستند و چون نیاز بیشتری به مادر دارند، علاقه بیشتر مادر را به خود جذب می کنند. مطمئنا در این بین مقایسه بین او و کودکی که دیگر با او مباحث فلسفی را شروع کرده اید، مقایسه درستی نیست.
حتی می توان گفت احساسات مادران ساعتی و روزانه تغییر می کند و ای کاش می شد تمام این احساسات را برای کودکان توضیح داد.
وقتی پسرم از من میپرسد که چه کسی را بیشتر دوست دارم، دلم می خواهد برایش توضیح دهم که همه این ها را نیز من از مادرم پرسیده ام! ولی متاسفانه نمی شود خیلی منطقی با کودکان صحبت کرد. در این حالت من تمام تلاشم را می کنم که حواس او را پرت کنم و در مورد علاقه فراوانم به او و خواهرش می گویم و او را مطمئن می کنم که خیلی هر دویشان را دوست دارم.
احتمالا پسرم هم با این جواب ها قانع نمی شود ولی من امیدوارم او احساس کند که او را بیش از همه دوست دارم.
شما تا به حال با این چالش رو به رو شده اید؟ معمولا چه کار می کنید؟