چنین روایت شده هنگامی که آن حضرت عزیمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبهای انشاء فرمود و پس از آنکه خداوند ودُود را ستایش نمود و ثنای جمیل بر حضرت ختمی مرتبت سرود، چنین فرمود که به قلم تقدیر کشیده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندی بر گردن مه وشان سیمین که بدان زینت افزایند و چه بسیار مشتاقم به دیدار یاران دیرین که از این دار فنا رستند و از این دام بلا جستند چون اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف علیهماالسّلام و خدای زمینی از برای من اختیار فرموده فیما بین سرزمین «نواویس» و «کربلا» که به ناچار دیدار آن خواهم نمود. گویا میبینم که گرگان بیابان یعنی اشْقیای کوفه، اعضای مرا پاره پاره میکنند که شکمهای گرسنه و مشکهای تهی خود را از آن انباشته دارند. فراری از قضای الهی نیست و نه از سرنوشت حق گریزی. آنچه خدای بر آن خشنود است، خشنودی ما در آن است. شکیبای بلای حق هستیم و صابر بر قضاهای او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشید و پاره تن رسول صلّی اللّه علیه و آله از او جدایی ندارد؛ پس رفتار ما بر طریقه اوست و پارههای تن او در ریاض قُدس مجتمع خواهند گردید تا بدین واسطه چشمان رسول صلّی اللّه علیه و آله روشن شود و خدا به وعده خویش به رسولش، وفا کند. هر کس را که عزم جان نثاری است و خون خود را در راه دوستی ما خواهد ریخت، بایدش که آماده سفر شود؛ زیرا که من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوی عراق، ان شاء اللّه (13).
ابو جعفر محمد بن جریر طبری امامی المذهب – علیْهِ الرّحْمه – در کتاب «دلائل الامامه» خود روایت نموده که گفت از برای ما حدیث کرد ابو محمد سفیان بن وکیع از گفته پدر خویش و او از «اعْمش». روایت کرده که ابو محمد واقدی و زراره بن خلج چنین گفتند که ما به شرف ملاقات جناب ابی عبداللّه الحسین علیه السّلام رسیدیم قبل از آنکه ایشان از مکّه معظّمه نهضت به سوی عراق فرماید؛ پس ضعف حال اهل کوفه را به خدمتش عرضه داشتیم و گفتیم با اینکه دلهایشان مایل خدمت آن جناب است و لکن شمشیرهایشان را بر روی او کشیدهاند.
امام حسین علیه السّلام به دست مبارک خود اشاره به سوی آسمان نمود، پس درهای آسمان باز شد و ملائکه بسیار نازل گردید به عددی که احصای آنها را بجز خدای کسی نمیداند؛ پس فرمود: اگر نمیبود تقارب اشیاء به هم دیگر (یعنی آنکه باید هر امر مقدّری به موجب اسباب مقدّره او جاری و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب، هر آینه به کمک این ملائکه با این مردم مقاتله مینمودم، و لکن به موجب علم الیقین می دانم که در آن زمین است محل افتادن من و اصحاب و یاران من و باقی نخواهد ماند از همه ایشان احدی مگر فرزند دلبندم علی امام زین العابدین علیه السّلام.
معْمر بن مُثنّی در باب شهادت ابی عبداللّه علیه السّلام به این مضمون روایت نموده که چون روز ترویه شد عمربن سعد بن ابی وقّاص – علیْهِ اللّعْنهُ – با لشکری انبوه به امر یزید پلید وارد مکه معظّمه گردید که با آن حضرت جنگ کند در صورتی که آن جناب سبقت در جنگ نماید والاّ اگر قدرت بر مقاتله او یابد با او قتال کند و او را به درجه شهادت رساند. پس موکب همایونی در روز ترویه از مکه معظّمه نهضت فرمود. و روایت دارم از کتاب اصلی از اصول اخبار که جامع آن احمدبن حسین بن عمربن بریده است که مردی ثقه و عدل بود و اصل آن روایات از محمدبن داود قمی است که با اسناد خویش از حضرت امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: محمد بن حنفیّه به خدمت برادر والا مقام خود شرفیاب شد در آن شبی که در صبح آن، آن جناب عزم خروج از مکه معظمه داشت.
محمد عرض کرد: ای برادر، اهل کوفه آنانند که شما غدر و مکر ایشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالی مقدار خویش می دانی و من بیم دارم که مبادا حال تو نیز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر رأی مبارک بر این قرار گرفت که در مکه اقامت فرمایی تو عزیزتر و گرامیتر از هر کس که مقیم حرم است خواهی بود. حضرت علیه السّلام در جواب فرمود: میترسم که مبادا یزیدبن معاویه – لعنهُ اللّهُ – بطور ناگهانی مرا مقتول سازد و به این واسطه من اوّل کسی باشم که از جهت قتل من، حرمت خانه خدا بشکند. محمد عرض نمود که اگر از این مطلب تو را اندیشه است تشریف فرما یمن شو یا بعضی از نواحی دور دست را اختیار فرما؛ زیرا در آنجا از همه کس گرامیتر خواهی بود و هیچ کس بر تو دست نخواهد یافت.
آن جناب فرمود: در این باب، باید نظری نمود.
چون هنگام سحر شد، حکم فرمود موکب شریف را از مکه معظمه کوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمدبن حنفیّه رسید به خدمتش شتافت و زمام ناقه را که بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت:
یا أخی! وعده فرمودی که در آنچه عرضه داشتم تأملی فرمایی؟
امام حسین علیه السّلام فرمود: چنین است.
محمد گفت: پس چه چیز تو را واداشت که با این سرعت، عزم خروج از مکه نمودی؟ فرمود: آن هنگام که از نزدت جدا شدم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به نزد من آمد (یعنی در عالم خواب. و شاید معنی دیگر را اراده کرده باشد و در اینجا اجمال لفظ خالی از لطف نیست) و فرمود: ای حسین! برو به جانب عراق که مشیّت الهی بر این متعلّق است که تو را مقتول ببیند! محمد حنفیّه گفت: «إِنّا للّهِ ِ وإِنّا…». چون چنین باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چیست؟
راوی گوید: امام حسین علیه السّلام در جواب برادر، فرمود که هم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به من فرموده که مشیّت حق بر اسیری ایشان تعلّق یافته که خدا ایشان را اسیر ببیند.
امام علیه السّلام این سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.
محمدبن یعقوب کلینی رضی اللّهُ عنه در کتاب «رسائل» خویش به سند
مذکور در متن، روایت نموده از حمزه بن حمران از حضرت امام صادق علیه السّلام که در خدمت آن جناب سخن از خروج ابی عبداللّه الحسین علیه السّلام در میان آمد و آنکه محمد بن حنفیّه از نصرت آن جناب تخلّف نمود. امام صادق علیه السّلام فرمود: ای حمزه، من تو را خبر دهم به حدیثی که پس از این مجلس، مرا از حال محمد بن حنفیه سؤال ننمایی: به درستی که چون حضرت امام حسین علیه السّلام از مکّه جدا شد و توجّه به سوی عراق فرمود، فرمان داد که پاره کاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت:
«بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحیمِ
این نوشتهای است از جانب حسین بن علی به جماعت بنی هاشم.
امّا بعد؛ هر کس از شما به من بپیوندد شهید گردد و آنکه تخلّف نماید به پیروزی نرسد. والسلام.»
شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان رضی اللّهُ عنه در کتاب «مولد النبی صلّی اللّه علیه و آله و مولد أوصیائه» به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: در آن هنگام که حضرت ابی عبداللّه الحسین علیه السّلام از مکه معظّمه بیرون آمد از برای آنکه وارد شهر مدینه طیّبه شود افواجی از ملائکه مسوّمین (صاحبان نشانه چنانچه سپاهیان را نشانه است) و ملائکه مُرْدفین (یعنی فرشتگانی که از عقب سر میرسند مثل صفوف لشکر که به نظام رود) که حربهها در دست و بر اسبهای نجیب بهشتی سوار بودند شرفیاب
گردیده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض کردند: ای حجت خدا بعد از رسول خدا و امیرالمؤمنین و امام حسن علیهم السّلام بر جمیع عالم، به درستی که خدا مدد نمود جدّت صلّی اللّه علیه و آله را به وسیله ما در موارد بسیار و همانا حق تعالی ما را از برای امداد و یاری تو فرستاده.
امام علیه السّلام فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعهای است که در آن شهید میشوم و نام آن «کربلا» است؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آیید. عرضه داشتند: ای حجت خدا، خدای ما را فرمان داده که سخن تو را بشنویم و مطیع امر تو باشیم، آیا هیچ اندیشه از دشمنان داری که ما با تو همراه باشیم؟ فرمود: دشمن را بر من راهی نیست و آسیبی به من نتوانند رسانید تا آن هنگام که برسم به بقعه خود. و نیز جمعیّتی از مؤمنین طائفه جنّ به خدمت آن جناب رسیدند و عرض نمودند: ای مولای ما! ماییم گروه شیعیان و یاران تو، ما را به آنچه که بخواهی امر بفرما اگر ما را فرمان دهی که جمیع دشمنان تو را به قتل رسانیم و تو در جای خود آرام و مکین باشی، کفایت دشمنان از جناب تو خواهیم نمود. امام حسین در جواب ایشان فرمود: خدا شما را جزای خیر دهد، مگر این آیه شریفه را که بر جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نازل گردیده، نخواندهاید: (قُلْ لوْ…)(14)؛ یعنی بگو ای رسول خدا، همانا اگر در خانههای خویش ساکن شوید البتّه آنانکه حکم قتل بر ایشان مقدّر و مکتوب است در همان خانههای خود و خوابگاه خویش به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار کنند).
پس هرگاه که من در جای خود اقامت گزینم پس به چه چیز این خلق که مستعدّ از برای هلاکت هستند امتحان کرده خواهند شد و به کدام امر آزمایش میشوند و چه کسی به جای من در قبرم و گودال کربلا مدفون شود، حال آنکه خدای این را در روز «دحْو الْأرْض» که زمین را پهن نموده، از برای من اختیار فرمود و آن را منزلگاه شیعیان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساکن خواهند شد؛ پس آن زمین امان است از برای ایشان در دنیا و آخرت. و لکن در روز شنبه که روز عاشورا است حاضر شوید و در روایتی غیر از این روایت، فرمود: روز جمعه حاضر گردید که من در آخر همان روز کُشته خواهم شد و هیچ کس پس از قتل من از اهل بیت و انساب و برادران من باقی نخواهد بود و سرم را میبرند به سوی یزید بن معاویه – لعنهُما اللّهُ – پس جنّیان عرض کردند: به خدا سوگند، ای حبیب خدا و پسر حبیب خدا! اگر نه این بود که اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جایز نیست، البته در این باب بر خلاف فرمانت، همه دشمنان تو را به قتل میرسانیدیم پیش از آنکه بتوانند به شما دست یابند. امام حسین علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان، زیادتر از شماست، و لکن نظر ما این است که از روی بیّنه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاکت رسند و آنان که زندهاند، زندگی آنان نیز در آخرت بر اساس بیّنه و حجّت باشد. پس آن حضرت روانه راه گردید تا رسید به منزل «تنعیم» و درآن مکان قافلهای را که از طرف والی یمن – بحیر بن ریْسان حِمْیری، هدایایی به یزیدبن معاویه میبرد، ملاقات کرد و امر فرمود آن هدیهها را از آنها گرفتند؛ زیرا حکم و سلطنت امور مسلمین در آن عصر، به عهده امام حسین علیه السّلام بود و او امام امت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بود و به صاحبان شتران، فرمود: هر کس دوست میدارد که با ما تا عراق بیاید کرایه او را تماماً به او خواهیم داد و با او به نیکویی مصاحبت خواهیم داشت و هر که را محبوب آن است، که از ما جدا شود، به قدر آنچه که از یمن مسافت طی نموده و آمده، کرایه به او عطا میفرماییم؛ پس گروهی در رکاب آن حضرت ماندند و جماعتی امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسین علیه السّلام مرْکب راند تا آنکه به منزل «ذات عِرْق»(15) رسید و در این منزل «بشربن غالب» که از عراق میآمد به خدمت امام علیه السّلام رسید و حضرت احوال اهل کوفه را پرسید. بشربن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم که دلهای ایشان با شما بود و شمشیرهای آنان با بنی امیّه!؟ حضرت فرمود: برادر ما از بنی اسد، سخن به راستی گفت. به درستی که خدای به جا میآورد آنچه را که مشیّت او تعلّق یافته و حکم میکند آنچه را که اراده دارد. راوی گوید: امام علیه السّلام از آن منزل کوچ کرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل «ثعلبیّه» رسید، پس سر مبارک را بر بالین گذارد و اندکی به خواب رفت، چون بیدار گردید فرمود: در خواب دیدم که هاتفی همی گفت که شما به سرعت میرود و مرگ شما را به تعجیل به سوی بهشت میبرد. در این هنگام فرزند دلبندش حضرت علی اکبر عرض نمود: ای پدر، مگر ما بر حق نیستیم؟
امام علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند، آن خدایی که بازگشت همه بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.
حضرت علی اکبر عرض کرد: حال که چنین است باک از مردن نداریم.
حضرت امام علیه السّلام فرمود: ای فرزند، خدا تو را جزای خیر دهد، جزایی که فرزندان را در عوض نیکی، نسبت به پدر خویش میدهد. پس قرهالعین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه دید که از طرف کوفه مردی که مُکنّی به اباهرّه ازْدی بود، میآید و به خدمت امام آمد عرضه داشت: یابْن رسُولِ اللّهِ! چه چیز تو را از حرم خدا و حرم جدّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بیرون آورد؟
امام علیه السّلام فرمود: ویْحک! ای اباهرّه، به درستی که بنی اُمیّه – لعنهُمُ اللّهُ – مال مرا گرفتند صبر نمودم و عِرْض مرا ضایع نمودند صبر کردم و خواستند که خون مرا بریزند فرار کردم و به خدا، این گروه ستمکار مرا خواهند کشت و خدای لباس ذلّتی که ایشان را فرا گیرد به ایشان خواهد پوشانید و هم شمشیر برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلّط خواهد نمود بر ایشان کسی را که آنها را خوار و ذلیل گرداند تا در مذلّت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام که زنی بر ایشان پادشاه شد، پس حکمرانی در مالها و خونهای آنها، مینمود. پس از این فرمایش، از آن منزل نیز کوچ نموده و روانه راه شد.
روایت کردهاند: جماعتی از بنی فزاره و طائفه بجیله گفتند: ما با زُهیْر از مکه معظّمه بیرون آمدیم و در راه بر اثر و دنبال امام حسین راه میرفتیم تا آنکه به آن جناب ملحق نگردیم. و چون به منزلی میرسیدیم که امام علیه السّلام اراده نزول میفرمود ما از اردوی آن جناب کناره گیری مینمودیم و در گوشهای دور از دید آنها میگزیدم. تا اینکه اردوی همایونی آن حضرت در یکی از منزلها فرود آمد و ما نیز چارهای نداشتیم جز آنکه با آنها هم منزل شویم. پس از مدّتی، هنگامی که طعام برای خود ترتیب نموده و مشغول خوردن چاشت بودیم ناگهان دیدیم فرستادهای از جانب امام حسین علیه السّلام به سوی ما آمد و سلام کرد و خطاب به زُهیر بن قین نمود و گفت: ای زُهیر! امام علیه السّلام مرا به نزد تو فرستاده که به خدمتش آیی. پس هر کس از ما که لقمهای در دست داشت (از وحشت این پیام) آن را بینداخت که گویا پرنده بر سر ما نشسته بود (که هیچ حرکتی نمیتوانستیم بکنیم). (16) زوجه زهیر که نامش «دیلم» دختر عمرو بود به او گفت: سُبْحان اللّه! فرزند رسول خدا تو را دعوت میکند و تو به خدمتش نمیشتابی!؟ سپس زوجهاش گفت: ای کاش به خدمت آن جناب میرفتی و فرمایش ایشان را میشنیدی. زُهیر بن قین روانه خدمت آن جناب شد. اندکی بیش نگذشت که زهیر با بشارت و شادمان و روی درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود که خیمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزدیک به خیمههای فلک احتشام حضرت امام حسین علیه السّلام زدند و به زوجه خود گفت: من تو را طلاق دادم؛ زیرا دوست نمیدارم که از جهت من جز خیر و خوبی به تو رسد و من عازم شدهام که مصاحبت امام حسین علیه السّلام را اختیار نمایم تا آنکه جان خود را فدای او کنم و روح را سپر بلا گردانش نمایم. سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضی عموزادههایش سپرد که به اهلش رسانند. آن زن مؤمنه برخاست و گریه کرد و او را وداع نمود و گفت: خدا یار و معین تو باد و خیرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم که مرا روز قیامت در نزد جدِّ حسین علیه السّلام، یاد نمایی. سپس زهیر به اصحاب خویش گفت: هر کس خواهد به همراه من بیاید و اگر نه این آخرین عهد من است با او. امام حسین علیه السّلام از آن منزل کوچ نمود و روانه راه گردید تا آنکه به منزل «زُباله» رسید و در «زباله» خبر شهادت مسلم بن عقیل رحمه اللّه مسموع امام علیه السّلام گردید. گروهی که از اهل طمع و ریبه و دنیا پرستان که از حقیقت حال مطّلع گردیدند اختیار مفارقت نموده از او جدا شدند و کسی در رکاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمی مآب باقی نماند مگر اهل بیت و عشیره و خویشان آن جناب و گروهی از اخیار که در سلک اصحاب کِبار منخرط بودند. راوی گفت: از شدت گریه و ناله که در مصیبت جناب مسلم رضی اللّهُ عنه و فریاد و افغان که واقع شد، آن مکان به تزلزل در آمد و اشکها چون رود جیحون از چشمان جاری شد. پس از آن، آن امام انس و جن با نیّت صادق و اعتقاد کامل و به قصد اجابت داعی حق جلّ و علا از آن منزل کوچ کرده و روانه راه گردید. فرزذق شاعر به شرف خدمتش فایز شد و بر آن حضرت سلام کرد و عرضه داشت: یابْن رسُولِ اللّهِ، چگونه اعتماد به سخن اهل کوفه نمودی و حال آنکه ایشان پسر عمویت جناب مسلم بن عقیل و یاران او را مقتول ساختند؟!
راوی گفت: سیلاب اشک از دیده مبارک آن جناب روان گردید و فرمود: خدا رحمت کناد مسلم را، به درستی که رفت به سوی روح و ریحان و جنّت و رضوان پروردگار و به درستی که او به جا آورد آنچه را که بر او مکتوب و مقدّر گردیده بود و باقی مانده است بر ما که به جا آوریم. سپس این ابیات را انشاء فرمود:
1 – یعنی اگر دنیا متاع نفیس شمرده شده باشد، ثواب الهی از آن برتر و اعلی خواهد بود.
2 – و اگر بدنها برای مرگ خلق شدهاند، پس کشته شدن مرد با شمشیر در راه رضای الهی افضل است.
3 – و اگر روزیها در تقدیر پروردگار در میان خلق قسمت گردیده، پس حرص کم داشتن درطلب رزق نیکوتر است.
4 – و اگر جمع کردن مالهای دنیا از برای گذاشتن است، پس چه شده است که مرد در انفاق کرد بخیل باشد مالی را که آن را در این دنیا باز خواهد گذاشت. راوی گوید: پس از آن، از جانب امام حسین علیه السّلام نامهای به جمعی از شیعیان کوفه شرف صدور یافت از جمله: سُلیمان بن صُرد خُزاعی، مُسیّب بن نجبه، رِفاعه بن شدّاد و عدّهای دیگر از گروه شیعه و محبّان و آن فرمان را به وسیله قیس بن مصهر (مسهر در نسخه بدل) صیداوی به کوفه ارسال فرمود؛ قیس به حوالی شهر کوفه رسید حُصیْن بن نُمیر – لعْنهُ اللّهِ علیْهِ – گماشته ابن زیاد – لعْنهُ اللّهِ علیْهِ – به او برخورد تا از حال او تفتیش نماید.
قیس پس از اطلاع از غرض حُصین، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
حُصین لعین، آن مؤمن پاک دین را گرفته در حضور ابن زیاد بد نهاد آورد؛ چون در حضور آن لعین بایستاد، آن شقی از او سؤال نمود: تو کیستی؟
قیس در جواب فرمود: مردی از شیعیان و اخلاص کیشان مولای متّقیان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام و پیرو فرزند دلبند آن جناب، ابی عبداللّه الحسین علیه السّلام هستم.
آن لعین گفت: چرا نامه را پاره نمودی؟
قیس فرمود: آن نامه از ناحیه مقدّسه امامت صادر گردیده به سوی جماعتی از اهل کوفه که نامهای ایشان را نمیدانم.
ابن زیاد گفت: به خدا قسم، از دست من رهایی نخواهی یافت مگر آنکه خبر دهی به نام جماعتی که نامه برای ایشان ارسال شده و یا آنکه بر منبر بالا روی و حسین بن علی و پدر و برادر او را ناسزا گویی و اگر چنین نکنی بدنت را پاره پاره نمایم.
قیس فرمود: امّا نام آن گروه را اظهار نخواهم کرد و از ناسزا گفتن بر امام حسین و پدر و برادر او، مضایقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤمن ممتحن بر منبر بالا رفت شرایط حمد و ثنای الهی و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله را به جای آورد، پس از آن، از خدای طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان انْور بر گزیده داور، جناب امیرالمؤمنان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن، عبیداللّه و پدر آن لعین و عُتاه و باغیان بنی امیه را به لعن بسیار یاد نمود و آنچه را که شرط مطاعن ایشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: ای گروه مردم! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسین علیه السّلام به سوی شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اینجا آمدم، اینک فرمانش را اجابت و به خدمتش مسارعت نمایید.
یک دیدگاه در “سخنرانی امام حسین (ع) در مکه – لهوف قسمت 5”