شهادت حضرت زهرا (س)

شعر در سوگ شهادت حضرت زهرا (س)

این روزها در سوگ بانوی دوعالم، حضرت زهرا مرضیه (س)، به سر می‌بریم. بانویی که سیده نساء العالمین نام گرفته‌ و دختر پیامبر اکرم (ص)، همسر امیرالمومنین علی (ع) و مادر ائمه اطهار علیهم‌السلام است. هر چند هیچ مرثیه‌ای نمی‌تواند اندوه شهادت حضرت فاطمه (س) را توصیف کند؛ اما، برای تسکین دل خود می‌توانید نوای این سروده‌ها را سر دهید.

بیشتر بخوانید:

دلا بیا به سرای علی سری بزنیم 
سری به غمکده درد پروری بزنیم 

زکوچه های مدینه یکی یکی گذری 
به خانه ای که درش سوخته دری بزنیم 

خبر رسیده که این روز ها علی تنهاست 
بیا به خانه ی بی فاطمه سری بزنیم

***

اى قرار جان ز داغت بى قرارى می کنم 
رفتى و من تا که هستم سوگوارى می کنم 

گر نباشد بیم طعن دشمنان یا فاطمه 
روز و شب در پیش قبرت آه و زارى مى ‏کنم 

گر بخشکد اشک من یا قره ی العین رسول 
در عزایت خون دل از دیده جارى می کنم 

بر خزان عمرت اى ریحانه باغ نبى 
گریه پیوسته چون ابر بهارى می کنم 

هر چه می خواهم نگریم پیش طفلانت ولى 
از غم دل گریه بى ‏اختیارى مى ‏کنم 

خود نهال آرزویم را به گل کردم دریغ 
از سرشک دیده آنرا آبیارى می کنم 

روزها در خانه طفلان را تسلى مى ‏دهم 
شب کنار قبر تو شب زنده دارى مى ‏کنم 

من که خود مشکل گشایم از غم هجران تو 
مشکلى افتاده در کارم که زارى می کنم 

جان من در خاک رفت و زنده‏ ام من اى عجب 
صبر من از دست رفت و بردبارى مى ‏کنم 
موید

***

ای خوش آن روزی که ما، در خانه مادر داشتیم 
دیده از دیدار رخشارش، منور داشتیم 

هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی 
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم! 

کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست! 
ما دم در، حق حفظ جان مادر داشتیم 

کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند 
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم! 

کاش محسن را نمی‏کشتند، تا ما غنچه‏ یی 
یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم! 

کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم 
جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشتیم! 

این در و دیوار می‏گرید به حال ما، که ما 
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم! 

مادر ما، رفت از دنیا در آن حالی که ما 
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم! 

(میثم) از دل می‏ سراید شعر جانسوزش، بلی 
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم 

غلامرضا سازگار (میثم)

***

تا نهان زیر گِلت ای گُل رعنا کردم
نفسم حبس شد و مرگ تمنا کردم

اینکه در خاک نهادم تن پاک تو نبود
جان خود را دل شب دفن بصحرا کردم

تا ندانند که یار من مظلوم کجاست
دل شب رو بسوی قبر تو تنها کردم

تو شدی کشته من، من نشدم حامی تو
که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم

بس که تنها شده ام نیمه شب در دل چاه
سر فرو برده ام و عقده دل وا کردم

بجز از قاتل تو مردم این شهر همه
پشت کردند به من روی به هر جا کردم

زینبت جای تو میکرد ز رخ اشکم پاک
هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم

مردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار
تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم

غم دل با که بگویم که بخندد به دلم
منکه زخم دل خود با تو مداوا کردم

بامیدی که اجل سوی تو اَم باز آرد
لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم

تا بسوزد به عزای تو دل عالم را
من به «میثم» جگر سوخته اعطا کردم

***

ای چراغ دل ویرانه ی من 
نظری کن به من و خانه ی من 

خانه بعد از تو شده غمخانه 
شمع یاد تو و ما پروانه 

گریه داریم نهان از دشمن 
من به طفلان تو، طفلان بر من 

زود ای لاله ی من پژمردی 
کاش همراه مرا می بردی

همه شب تا به سحر پیوسته 
می کنم ناله ولی آهسته 

تا نظر بر در و دیوار کنم 
یاد آن پهلو مسمار کنم 

ای حمایتگر من خیز و ببین 
فاتح بدر شده خانه نشین 

این سخن ورد زبانها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد 

آنکه یک عمر سرافرازی کرد 
چرخ با هستی او بازی کرد 

هیچ پرسی به چه روز افتادم 
رفتی و کرده ای دشمن شادم 

آنکه می خواست ز پا بنشینم
شادمانست که من غمگینم 

فرصتی تا که مناسب جوید 
این سخن با دگران می گوید 

رشته ی صبر علی پاره شده 
چاره ساز همه بیچاره شده 
علی انسانی

***

صنوبری خمیده خدا نگهدارت 
خوشی ز عمر ندیده خدا نگه دارت 

قرار بعدی ما ظهر روز عاشورا 
کنار راس بریده خدا نگه دارد

***

من آن بی بال و پر مرغم که تو بال و پرم بودی 
دگر تنهای تنهایم تو تنها یاورم بودی 

یگانه تکیه گاه من شهید بی پناه من 
امید من پناه من نه تنها همسرم بودی 

زپا افتاده ام ای هست و بود رفته از دستم 
که بعد از مصطفی تنها تو رکن دیگرم بودی 

گل من تا ابد از باغبانت می کشم خجلت 
که پامال خزان در پیش چشمان ترم بودی 

تمام شهر با من دشمن و من یک تنه تنها 
نه همسنگر خدا داند تو تنها سنگرم بودی 

هر آنکس داشت با من دشمنی دیدم تو را می زد 
قتیل انتقام جنگ بدر و خیبرم بودی 

سرآپا درد بودی پیش چشم من ننالیدی 
خدا را تا کجا فکر دل غم پرورم بودی

***

دیگر امشب به مدینه خبر از فاطمه نیست 
جز حریق حرمی در نظر از فاطمه نیست 

شهر در خواب فرو رفته ز خود می پرسد 
مگر این گریه ی بیدارگر از فاطمه نیست؟ 

آخر ای مرغ شباهنگ! در این خلوت راز 
مگر این ناله ی شب تا سحر از فاطمه نیست؟ 

این همه عطر دل‌انگیز مناجات و دعا 
از کدامین گل سرخ است؟ اگر از فاطمه نیست 

به همان سینه که شد دشت شقایق سوگند 
زیر این چرخ، علی‌دوست‌تر از فاطمه نیست 

ذرّه ای بهره ز خورشید ولایت نبرد 
هر که کانون دلش، شعله ور از فاطمه نیست 

به تسلّای دل زینب او برخیزید 
مگر این پاره ی جان و جگر از فاطمه نیست 

نزنید آتش بیداد به گل‌خانه ی وحی 
مگر این زمزمه ی پشت در از فاطمه نیست؟ 
محمّدجواد غفورزاده «شفق»

***

به وقت مرگ پر کردم ز خون چشم تر خود را 
که تنها می گذارم بین دشمن شوهر خود را 

فتادم سخت در بستر، الهی برندارم سر 
که سر بنهاده بر دیوار، بینم همسر خود را 

خدایا! اولین مظلوم عالم را تو یاری کن 
که امشب می دهد از دست، تنها یاور خود را 

دلم خواهد که برخیزم ز جا و بازویش گیرم 
دل شب چون نهد بر قبر پنهانم، سر خود را 

اجل ای کاش، در آن ماجرا می بست چشمم را 
نمی دیدم نگاه دردناک دختر خود را 

الهی! تا جهان باشد، نبیند دیده ی طفلی 
کنار خانه زیر تازیانه، مادر خود را 

شهادت می دهد، فردای محشر عضو عضو من 
که کشتند این جماعت، دختر پیغمبر خود را 

علی جان گریه کن تا عقده ای از سینه بگشایی 
مکن حبس این قدر، آه دل غم پرور خود را 

براى بار دوّم، زانویت خم مى شود فردا 
که امشب مى دهى از دست، رکن دیگر خود را 

حلالم کن حلالم کن حلالم کن حلالم کن 
خداحافظ، که گفتم با تو حرف آخر خود را 

اگر شد شاخه های نخل عشقت باربر ای میثم 
نریزی جز به پای عترت و قرآن بر خود را 

غلام رضا سازگار

***

یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم 
همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتیم 

جدّ ما پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز 
یادگاری همچو زهرا از پیمبر داشتیم 

مادر مظلومه ما نیز رفت از دست ما 
مرگ او را کی به این تعجیل باور داشتیم؟! 

اندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدند 
ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتیم! 

آمد و، رفت از جهان محسن در آن غوغا، دریغ! 
آرزوی دیدن روی برادر داشتیم 

مادر ما، خود ز حق می خواست مرگ خویش را 
ورنه ما بهرش دعا با دیده تر داشتیم 

روزهای آخر عمرش ز ما رومی گرفت! 
چون علی، ما هم ازین غم دلْ پراخگر داشتیم! 

در شب دفنش به ما معلوم شد این طُرفه راز 
تا ز روی نیلگونش بوسه ای برداشتیم! 

از کفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت 
جسم او را همچو جان ما نیز دربرداشتیم 

از فراق روی مادر، با پدر هر روز و شب 
دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتیم! 

با فغان گوید « مؤید » آنچه را « میثم » بگفت : 
(ای خوش آن روزی که ما در خانه، مادر داشتیم!)

***


الا ای چاه، یارم را گرفتند 
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند 

میان کوچه ها، با ضرب سبلی 
همه دار و ندارم را گرفتند 


***


الهی! کوثرم کو؟ دلبرم کو؟ 
گلم کو؟ هستی ام کو؟ گوهرم کو؟ 

علی تنها و دلخون مانده افسوس 
یگانه مونس و تاج سرم کو؟ 


***


الهی! کلبه ام را غم گرفته 
دل محزون من ماتم گرفته 

شرار شعله های در ندیدم 
گلم را خصم از دستم گرفته 


***

الهی! سینه من کوی درد است 
گلستان سرورم سرد سرد است 

عزیزم فاطمه از رنج مسمار 
رخ مهتابی اش غمگین و زرد است 

***


الهی! دست من را بسته بودند 
حریم خانه ام بشکسته بودند 

به ضرب تازیانه آن جماعت 
تن مرضیه را آزرده بودند 

***


الهی! غمگسارم، سوگوارم 
شبست و طاقت رفتن ندارم 

فلک با من سرسازش ندارد 
بدون فاطمه نالان و زارم

برگفته از اینجا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *